دانلود کتاب خری که مدال گرفت نوشته عزیز نسین

ساخت وبلاگ

دانلود کتاب خری که مدال گرفت نوشته عزیز نسین

دانلود کتاب خری که مدال گرفت نوشته عزیز نسین

ترجمۀ رضا همراه

توضیحات : صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست <<برادر ما آدم نمی شم!>> بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق <<البته کاملا صحیح است، درسته، نمی شیم.>> سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت: <<این چه جور حرف زدنیه آقا...شما همه را با خودتون قیاس می کنین! چه خوب گفته اند که: <<کافر همه را به کیش خود پندارد>> خواهش می کنم حرف تونو پس بگیرین.>> من که اون وقت ها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی هم صدا شدم و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم: - آخه حیا هم واسه ادمیزاد خوب چیزیه! پیرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانیت دیک دیک می لرزید دوباره داد زد: - ما آدم نمی شیم. مسافرین داخل قطار نیز تصدیق کرده سرشون را تکان دادند. خون دوید تو سرم. از عصبانیت رو پا بند نبودم داد زدم: - مرتیکه الدنگ دبوری! مرد ناحسابی! مگه مخ از اون کله وامونده ت مرخصی گرفته، نه، آخه می خوام بدونم اصلا چرا آدم نمی شیم. خیلی خوب هم آدم می شیم...اینقدر انسانیم که همه مات شان برده...مسافرین تو قطار به حالت اعتراض به من حمله ور شدند که: - نخیر ما آدم نمی شیم...انسانیت و معرفت خیلی با ما فاصله داره... هم صدایی جماعت داخل قطار و داد و بیداد آن ها آتش پیرمرد را خاموش کرد و بعد رو کرد به من و گفت: - ببین پسرجان، می فهمی، ما همه مون <<آدم نمی شیم!>> دوباره صداش رو کلفت کرد: <<می شه به جرات گفت که حتا تا آخر عمرمون هم آدم نخواهیم شد.>>

دانلود کتاب خری که مدال گرفت نوشته عزیز نسین

دانلود کتاب خری که مدال گرفت نوشته عزیز نسین

ترجمۀ رضا همراه

دانلود کتاب خری که مدال گرفت نوشته عزیز نسین

نام کتاب :خری که مدال گرفت
نویسنده :عزیز نسین
تعداد صفحه :169
حجم فایل :3,000 کیلوبایت
لینک دانلود مستقیم کتاب

توضیحات : صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست <<برادر ما آدم نمی شم!>> بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق <<البته کاملا صحیح است، درسته، نمی شیم.>> سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت: <<این چه جور حرف زدنیه آقا...شما همه را با خودتون قیاس می کنین! چه خوب گفته اند که: <<کافر همه را به کیش خود پندارد>> خواهش می کنم حرف تونو پس بگیرین.>> من که اون وقت ها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی هم صدا شدم و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم: - آخه حیا هم واسه ادمیزاد خوب چیزیه! پیرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانیت دیک دیک می لرزید دوباره داد زد: - ما آدم نمی شیم. مسافرین داخل قطار نیز تصدیق کرده سرشون را تکان دادند. خون دوید تو سرم. از عصبانیت رو پا بند نبودم داد زدم: - مرتیکه الدنگ دبوری! مرد ناحسابی! مگه مخ از اون کله وامونده ت مرخصی گرفته، نه، آخه می خوام بدونم اصلا چرا آدم نمی شیم. خیلی خوب هم آدم می شیم...اینقدر انسانیم که همه مات شان برده...مسافرین تو قطار به حالت اعتراض به من حمله ور شدند که: - نخیر ما آدم نمی شیم...انسانیت و معرفت خیلی با ما فاصله داره... هم صدایی جماعت داخل قطار و داد و بیداد آن ها آتش پیرمرد را خاموش کرد و بعد رو کرد به من و گفت: - ببین پسرجان، می فهمی، ما همه مون <<آدم نمی شیم!>> دوباره صداش رو کلفت کرد: <<می شه به جرات گفت که حتا تا آخر عمرمون هم آدم نخواهیم شد.>>

۩۞۩ ZERO BOOK ۩۞۩...
ما را در سایت ۩۞۩ ZERO BOOK ۩۞۩ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1zerobook7 بازدید : 259 تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1396 ساعت: 11:46